طلوع اخر...
 
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 719
بازدید کل : 87766
تعداد مطالب : 199
تعداد نظرات : 23
تعداد آنلاین : 1

پرنده عشق
عشق به وطن




در آخرین طلوع عشقمان آنچه در دلم بود را به تو گفتم و بعد از آن تنها سایه ای را دیدم از دور دستها که می رود … میرود و پشت سرش را هم لحظه ای نگاه نمیکند که ببیند یکی با چشمهای خیس نظاره گر غروب آفتاب دلش است … و این چشمهای خیس نگذاشتند من حتی لحظه رفتنت را هم ببینم تنها میدانستم داری میروی! شکایت از دل ، شکستن سکوتی که نباید میشکست و گفتن آنچه درلحظه ی رفتنت دلم را وادار به اعتراف کرد! چه میگفتم ، چه نمیگفتم در دلم بود این احساس بی پایان ! همه چیز رو به پایان بود و من این حس را داشتم که بی تو میشوم ! وقتی رفتی همه چیز را فراموش کردم جز خاطره هایت ، خاطره هایی که باید فراموش میشد تا دلم را نسوزاند ، همه چیز را فراموش کردم جز عشقت ! عشقی که اینک مثل آتش میسوزد در حالی که بودنت برایم خاکستریست که رو به خاموشیست ! حسرت لذت با تو بودن در دلم آ نچنان نقش بسته که حتی به زبان آوردن نامت نیز برایم شده است یک عادت ! عادتی که گرچه برای دلم خوشایند است اما هر کس مرا ببیند جز اینکه بگوید دیوانه است چیزی به ذهنش نخواهد رسید ! دیوانه ای که نام کسی را بر زبان می آورد که دیگر او نیست ! و در آخرین طلوع عشقمان ، در دل غروب دلم سایه ای را دیدم که آنقدر از من دور شده که احساس کردم عمرم نیز در حال غروب است … چه فایده داشت بودنت ، چه سود داشت آمدنت ، در حالی که من هم ،نیست شده ام در عالم هستی! در این دو روز دنیا ، یک روزش را آمدی بگویی دوستم داری و روز دیگرشتنهایم بگذاری؟ اگر این است دو روز دنیا، تو را سپردم به خدا، من هم مثل گذشته میمانم تنها….

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







شنبه 3 فروردين 1392برچسب:طلوع اخر,,,, :: 20:42 ::  نويسنده : خالدجدگال